Sunday, October 16, 2005

٭
امروز توي مترو
وقتي قطار درهاشو باز كرد، مثل هميشه همه مثل ... هجوم بردن تو. اين وسط پاي خانمي له شد و اين بود شروع ماجرا- شروع كرد به ناسزا گفتن و ... كه چند تا هم شروع كردن به جواب دادن و مسخره كردن و ... انگار كه توي سرويس يه مدرسه راهنمايي بودي.

واقعا كه مردم ما مي خوان پيشرفت هم بكنن...

حالا كه دارم اين رو مي نويسم يه دعواي لفظي هم بين مدير و يكي از همكارا در گرفته...


........................................................................................

Saturday, October 15, 2005

٭
ديروز كتاب شبح اپرا رو تموم كردم... اين همه بالا و پايين و اتفاق هاي عجيب غريب و آدم هاي خارق العاده و ... آخرش عينهو فيلم هاي هندي و سريالهاي ايراني زرتي همه چي به خوبي و خوشي تموم شد!!! آدم بده(شبح) مُرد، آدم خوبها خوشبخت شدن...


........................................................................................

Tuesday, October 11, 2005

٭
بعضي وقتها مسووليتهاي عجيب غريبي رو نسبت به بعضي از افراد روي دوشم احساس مي كنم.نمي دونم چرا؟! احساس مي كنم كه بايد به فلان كسك در بهمان مورد كمك كنم يا راهنماييش كنم يا ... كه بعدا مي فهمم هيچ لزومي براي انجام چنان كارهايي وجود نداشته...
اينه كه بعد از هر بار رويداد چنين اتفاقاتي تا يك مدت نسبت به اطرافيان بي تفاوت مي شم بعدش روز از نو روزي از نو. (عبرت بي عبرت)

بايد در روزهاي آينده بشينم New Resolution هاي زندگيم رو تنظيم كنم.


........................................................................................

Sunday, October 09, 2005

٭
با تشكر از خداوند بزرگ، اعتماد به نفس هم برگشت ;)


٭
از قديم الايام گفتن كه "خر ما از كره گي دم نداشت" اين دفعه هم نوبت به ما كه رسيد آسمون تپيد!!!!


........................................................................................

Wednesday, October 05, 2005

٭
نمي دونم چرا ديروز كه سارا رو توي مترو ديدم بدجوري اعتماد به نفسم رو از دست دادم...فعلا در تلاش باز گردوندن اونم-اعتماد به نفس رو مي گم


٭
واقعا دارم به خودم ايمان ميارم كه سقم سياه است...مي ترسم درباره آدمها و چيزاي دور و برم مثبت فكر كنم چون ...اووووووو از من بترسين(خودمو بيشتر مي گم (;)


........................................................................................

Saturday, October 01, 2005

٭
امروز از بهترين روزهاي عمرم بوده!!!

ديگه حالم از اين همه خودخواهي و بي تفاوتي و بي غيرتي به هم مي خوره. بايد اين ديار رو رها كرد و رفت....

دنبال يه جاي بهترم....


........................................................................................

Home