وبلاگهایی که می خوانم
رهاوی
|
Saturday, January 24, 2004
٭ يک اگر با يک برابر بود...
........................................................................................معلم پای تخته داد می زد صورتش از خشم گلگون بود و دستانش به زير پوششی از گرد پنهان بود ولی آخر کلاسيها ، لواشک بين خود تقسيم می کردند وان يکی در گوشه ای ديگر جوانان را ورق می زد برای آنکه بيخود های و هو می کرد و با آن شور بی پايان تساويهای جبری را نشان می داد با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاريک غمگين بود تساوی را چنين نوشت: يک با يک برابر است. از ميان جمع شاگردان يکی برخواست، هميشه يک نفر بايد برخيزد.... به آرامی سخن سر داد: تساوی اشتباهی فاحش و محض است. نگاه بچه ها ناگه به يک سو خيره گشت و معلم مات بر جا ماند و او پرسيد: اگر يک فرد انسان، واحد يک بود آيا باز يک با يک برابر بود؟ سکوت مدهشی بود و سوالی سخت. معلم خشمگين فرياد زد آری برابر بود و او با پوزخندی گفت: اگر يک فرد انسان واحد يک بود، اين تساوی زير و رو می شد حال می پرسم يک اگر با يک برابر بود نان و مال مفتخواران از کجا آماده می گرديد؟ يا چه کس ديوار چين ها را بنا می کرد؟ يک اگر با يک برابر بود پس که پشتش زير بار فقر خم می شد؟ يا که زير ضربت شلاق له می گشت؟ يک اگر با يک برابر بود پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد؟ معلم ناله آسا گفت: بچه ها در جزوه های خويش بنويسيد: يک با يک برابر نيست.... خسرو گلسرخی 15:28
|