Thursday, July 30, 2009

٭
ماهاتما گاندی:
من می توانم خوب, بد, خائن, وفادار, فرشته خو یا شیطان صفت باشم, من می توانم تو را دوست داشته یا از تو متنفر باشم, من می توانم سکوت کنم, نادان یا دانا باشم, چرا که من یک انسانم و اینها صفات انسانی است, و تو هم به یاد داشته باش: من نباید چیزی باشم که تو می خواهی, من را خودم ساخته ام, تو را دیگری باید برایت بسازد و تو هم به یاد داشته باش: منی که من از خودم ساخته ام, آمال من است, تویی که تو از من می سازی آرزوها یا کمبودهایت هستند.
لیاقت انسانها کیفیت زندگی را تعیین می کند نه آرزوهایشان, و من متعهد نیستم که چیزی باشم که تو می خواهی, و تو هم می توانی انتخاب کنی که من را می خواهی یا نه, ولی نمی توانی انتخاب کنی که از من چه می خواهی. می توانی دوستم داشته باشی همین گونه که هستم و من هم. می توانی از من متنفر باشی بی هیچ دلیل و من هم, چرا که ما هر دو انسانیم. این جهان مملو از انسان هاست, پس این جهان می تواند هر لحظه مالک احساسی جدید باشد. تو نمی توانی برایم به قضاوت بنشینی و حکمی صادر کنی و من هم, قضاوت و صدور حکم بر عهده نیروی ماورایی خداوندگار است. دوستانم مرا همین گونه پیدا می کنند و می ستایند, حسودان از من متنفرند ولی باز می ستایند, دشمنانم کمر به نابودیم بسته اند و همچنان می ستایندم, چرا که من اگر قابل ستایش نباشم نه دوستی خواهم داشت, نه حسودی و نه دشمنی و نه حتی رقیبی, من قابل ستایشم و تو هم. یادت باشد اگر چشمت به این دست نوشته افتاد, به خاطر بیاوری که آنهایی که هر روز می بینی و مراورده می کنی, همه انسان هستند و دارای خصوصیات یک انسان, با نقابی متفاوت, اما همگی جایزالخطا.
نامت را انسانی باهوش بگذار اگر انسانها را از پشت نقابهای متفاوتشان شناختی, و یادت باشد که کاری نه چندان راحت است.


........................................................................................

Sunday, April 26, 2009

٭
ديشب اول فيلم دزيره رو ديدم بعدشم رفتيم سينما سوپر استار رو ديدم نمي دونم چرا شب كه مي خواستم بخوابم كلي حالم گرفته شده بود..... هيچ كدوم از فيلمها جوري نبودن كه آدم رو ببرن تو فاز غم و اندوه!!!!!!

با این حال خیلی دلم می خواد که یه بار دیگه جفتشون رو ببینم


٭
خدایا کفر نمی‌گویم،
پریشانم،
چه می‌خواهی‌ تو از جانم؟!
مرا بی ‌آنکه خود خواهم اسیر زندگی ‌کردی.
خداوندا!
اگر روزی ‌ز عرش خود به زیر آیی
لباس فقر پوشی
غرورت را برای ‌تکه نانی
‌به زیر پای‌ نامردان بیاندازی‌
و شب آهسته و خسته
تهی‌ دست و زبان بسته
به سوی ‌خانه باز آیی
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر در روز گرما خیز تابستان
تنت بر سایه‌ی ‌دیوار بگشایی
لبت بر کاسه‌ی‌ مسی‌ قیر اندود بگذاری و قدری آن طرف‌تر
عمارت‌های ‌مرمرین بینی‌
و اعصابت برای‌ سکه‌ای‌ این‌سو و آن‌سو در روان باشد
زمین و آسمان را کفر می‌گویی
نمی‌گویی؟!
خداوندا!
اگر روزی‌ بشر گردی‌
ز حال بندگانت با خبر گردی‌
پشیمان می‌شوی‌ از قصه خلقت، از این بودن، از این بدعت.
خداوندا تو مسئولی.
خداوندا تو می‌دانی‌ که انسان بودن و ماندن
در این دنیا چه دشوار است،
چه رنجی ‌می‌کشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است…
دکتر علی شریعتی


........................................................................................

Thursday, March 26, 2009

٭
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد


........................................................................................

Home