Saturday, December 30, 2006

٭
یه جا خوندم:
توجه توجه!
امروز اولین روز از بقیه عمر شماست


........................................................................................

Wednesday, December 27, 2006

٭
تغيير دنيا
بر سر گور كشيشي در كليساي وست منچستر نوشته شده است:
كودك كه بودم مي خواستم دنيا را تغيير دهم، بزرگتر كه شدم متوجه شدم دنيا خيلي بزرگ است من بايد انگلستان را تغيير دهم. بعدها دنيا را هم بزرگ ديدم و تصميم گرفتم شهرم را تغيير دهم، در سالخوردگي تصميم گرفتم خانواده ام را متحول كنم، اينك كه در آستانه مرگم مي فهمم كه اگر در همان ابتدا خودم را تغيير داده بودم شايد مي توانستم كه دنيا را تغيير دهم.


........................................................................................

Monday, December 25, 2006

٭
ميدونين شاعرش كيه؟

اندر دل بي‌وفا غم و ماتم باد
آنرا كه وفا نيست ز عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد
جز غم كه هزار آفرين بر غم باد

در عشق توام نصيحت و پند چه سود
زهرآب چشيده‌ام مرا قند چه سود
گويند مرا كه بند بر پاش نهيد
ديوانه دل است پام بر بند چه سود

من ذره و خورشيد لقايي تو مرا
بيمار غمم عين دوايي تو مرا
بي‌بال و پرم در پي تو مي‌پرم
من كه شده‌ام و چو كهربايي تو مرا
...


........................................................................................

Saturday, December 23, 2006

٭
اينم از فال شب يلدا:
فاش مي گويم و از گفته خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

طاير گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
كه در اين دامگه حادثه چون افتادم

من ملك بودم و فردوس برين جايم بود
آدم آورد در اين دير خراب آبادم

سايه طوبي ودلجويي حور و لب حوض
به هواي سر كوي تو برفت از يادم

نيست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم

كوكب بخت مرا هيچ منجم نشناخت
يارب از مادر گيتي به چه طالع زادم

تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مبارك بادم

مي خورد خون دلم مردمك ديده سزاست
كه چرا دل به جگر گوشه مردم دادم

پاك كن چهره حافظ به سر زلف ز اشك
ور نه اين سيل دمادم ببرد بنيادم


........................................................................................

Thursday, December 21, 2006

٭

یلداتون مبارک


........................................................................................

Wednesday, December 20, 2006

٭
یک ظرف پر میوه یک باغ پر گل
پرواز پروانه آواز بلبل
روی موج دریا تصویر ماه دیدار آهوی گم کرده راه

بینم در تنهایی نقشی از رویا
در خاطر می جویم دلخواه خود را
دستکش خوش رنگ و کفش زیبا
آنچه اندامم را سازد زیبا

به یاد آرم آنچه خواهد از جهان دلم
یاد آنها کند شادان مرا
دل شود رها از غم


........................................................................................

Saturday, December 02, 2006

٭
ديروز با يه اتوبوسي برگشتم خونه كه با احتمال نزديك به صد بارها حامل تماشاگراي محترم ورزشگاه آزادي بوده! اينو از روي بيانات گهربار روي صندلي هاي قسمت خانمها مي شد فهميد.


٭
كاش دنيا هم كليد delete داشت (و براي احتياط يه undo)


........................................................................................

Wednesday, November 29, 2006

٭
مي گن اگه بخندي دنيا بهت مي خنده
امروز بر عكس هميشه اخمو از خونه اومدم بيرون ولي هر چه به شركت نزديكتر مي شدم اخمام بيشتر از هم باز مي شد تا اينكه با يه قيافه بشاش وارد شركت شدم. نمي دوني مثل چي از صبح تا حالا دنيا داره بهم مي خنده!! ترس برم داشته !! آخه مي گن پس از هر خنده اي گريه است :( مي ترسم در ادامه خدا بدجوري حالم رو به خاطر ناشكريهاي گذشته بگيره!


........................................................................................

Tuesday, November 28, 2006

٭
ادامه دادگاه بعد از يك تنفس طولاني...


٭
I've Learned...
That life is like a roll of toilet paper. The closer it gets to the end, the faster it goes.

I've Learned...
That opportunities are never lost, someone will take the ones you miss.

I'v Learned...
That one should keep his words both soft and tender, because tomorrow he may have to eat them.

I've learned...
That I can't choose how I feel, but I can choose what I do about it


........................................................................................

Monday, November 27, 2006

٭
نمی دونم چرا خانوما کمتر پرشیا سوار می شن!!


........................................................................................

Saturday, November 25, 2006

٭
بخش احساسی مغزم درصدد یه شبیخون عظیم به بخش منطقی مغزمه
اینبار کاملا مطمئنم که نتیجه شبیخون یه شکست مفتضحانست


٭
...لحظه شماری برا مرگ عزیزی که دیگه طاقتت رو طاق کرده...
(فکرش تنم رو می لرزونه)


........................................................................................

Monday, November 20, 2006

٭
Dan: If you love her you'll let her go so she can be happy.
Larry: She doesn't want to be happy.
Dan: Everybody wants to be happy.
Larry: Depressives don't. They want to be unhappy to confirm they're depressed. If they were happy they couldn't be depressed anymore. They'd have to go out into the world and live. Which can be depressing



٭
تا اطلاع ثانوي همه مظنونين گناهكارند مگر اينكه عكسش ثابت شه.


٭
ديروز توي اتوبوس خانمي كه روبروي من نشسته بود مشكل روحي و رواني داشت بيچاره پيرزني كه كنارش نشسته بود تا جايي كه مي تونست به شيشه چسبيده بود حس ترس و عدم وجود امنيت سرتاسر وجودش رو گرفته بود!!


........................................................................................

Saturday, November 18, 2006

٭
براي Delivery Report موبايل پاناسونيك فقط يه دكمه صفحه كليد فعاله اونم accept!


........................................................................................

Monday, November 06, 2006

........................................................................................

Thursday, September 28, 2006

٭
Its raining men............ for Bridget


........................................................................................

Monday, August 07, 2006

٭
سلام
امروز همين جوري براي اينكه دنبال يه مطلبي مي گشتم كه مي دونستم توي وبلاگم هست اومدم اينجا. تمامش رو از اول تا آخر خوندم خيلي جالب بود چقدر خوبه كه آدما نظراتشون رو بنويسن تا بعدا بخوننشون، چراكه تو تصميم گيري ها بهشون كمك مي كنه هر چي باشه بلاخره تجربيات آدم هستن.
مثلا خيلي جالبه كه من بعد از گذشت سه سال هنوز توي توهمات خودم هستم و زياده از حد به رفتار و كردار اطرافيان توجه مي كنم و نتايج عجيب و غريب از اونها مي گيرم.
آخه من فكر مي كردم كه بزرگ شدم يعني حداقل تو اين مسائل ولي خوب اين به من نشون مي ده كه نه بابا من خيلي هم اشتباه كردم...
بگذريم، بعد از خوندن اينها مصمم شدم كه دوباره شروع كنم به نوشتن خاطرات تا بلكه دوباره بخونمشون عبرت بگيرم و اتفاقاي خوبي بيفته.
فعلا


........................................................................................

Monday, February 20, 2006

٭
قدم نو رسيده مبارك
ديروز فرزند دوم دايي حبيب هم متولد شد :)
عكس العمل هاي بامداد موقع ديدن برادر و مادرش خيلي جالب و بامزه بود.


٭
بالاخره هر كسي يه روزي مي شكنه، ديروز نوبت من بود.


........................................................................................

Home