وبلاگهایی که می خوانم
رهاوی
|
Thursday, August 18, 2005
٭ بازگشته
........................................................................................امید جانم ز سفر باز آمد شکر دهانم ز سفر باز آمد عزیز آنکه بی خبر به ناگهان رود سفر چو ندارد دیگر دلبندی به لبش ننشیند لبخندی چو غنچه سپیده دم شکفته شد لبم ز هم چو شنیدم یارم باز آمد ز سقر غمخوارم باز آمد همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر من هم؛ پس از آن دوری، بعد از؛ غم مهجوری یک شاخه گل بردم به برش، یک شاخه گل بردم به برش دیدم که نگار من سرخوش زکنار من بگذشت و به بر یار دگرش، بگذشت و به بر یار دگرش وای از آن گلی که دست من بود خموش و یک جهان سخن بود، خموش و یک جهان سخن بود گل که شهره شد به بی وفایی ز دیدن چنین جدایی ز غصه پاره پیرهن بود... 23:03
|