وبلاگهایی که می خوانم
رهاوی
|
Thursday, August 18, 2005
٭ بازگشته
........................................................................................امید جانم ز سفر باز آمد شکر دهانم ز سفر باز آمد عزیز آنکه بی خبر به ناگهان رود سفر چو ندارد دیگر دلبندی به لبش ننشیند لبخندی چو غنچه سپیده دم شکفته شد لبم ز هم چو شنیدم یارم باز آمد ز سقر غمخوارم باز آمد همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر من هم؛ پس از آن دوری، بعد از؛ غم مهجوری یک شاخه گل بردم به برش، یک شاخه گل بردم به برش دیدم که نگار من سرخوش زکنار من بگذشت و به بر یار دگرش، بگذشت و به بر یار دگرش وای از آن گلی که دست من بود خموش و یک جهان سخن بود، خموش و یک جهان سخن بود گل که شهره شد به بی وفایی ز دیدن چنین جدایی ز غصه پاره پیرهن بود... 23:03 Wednesday, August 17, 2005 ........................................................................................ Tuesday, August 16, 2005
٭ اينجا ما دو تا بلبل كوچيك و ناز داريم اينقدر ناز كه همه هر وقت نگاهمون بهشون ميوفته لبخند مي زنيم همه نشستيم منتظر ببينيم عاقبت اين دو تا بلبل ناز و ظريف به كجا كشيده مي شه
........................................................................................14:39 Monday, August 15, 2005
٭ فكر مي كردم كه توي انسانها فقط عقب افتاده ذهني داريم ولي طي هفته گذشته به اين مطلب رسيدم كه در حيوانات هم عقب افتاده ذهني وجود دارد:
........................................................................................يه گربه هه هست كه شايد تا به حال 10 دفعه توي حياط پشتي خونه ما گير افتاده و شب تا صبح ناله كرده، هي از اونجا بيرونش كردن ولي باز هم برگشته سر جاي اولش. 13:31 Saturday, August 13, 2005
٭
........................................................................................mai.n ek javaan laDaka tuu ek hasiin laDakii yeh dil machal gaya to mera kusuur kya hai rakhana tha dil pe kaabuu ye husn to hai jaaduu jaaduu ye chal gayaa to meraa kusuur kyaa hai 11:24 Monday, August 08, 2005
٭ ديشب همچين زده بود به سرم كه اگه طبقه آخر ساختمون زندگي مي كرديم حتما يه امتحاني براي پريدن پايين مي كردم:
........................................................................................حالم افتضاح بد بود تلويزيون صداش تا آسمون رفته بود گربه بدبختي كه تو حياط گير افتاده بود به يقيين مي شد گفت كه ضجه مي كرد و از همه مهمتر اينكه كسي توجهي به حال خراب من نمي كرد تا اينكه خودم بهشون اين مسئله رو فهموندم. حالا كه فكرش رو مي كنم مي بينم كه ديشب اوضاع بي ريخت بود ولي تا اون حد كه من اون موقع تصور مي كردم. در آخر هم بايد بگم كه با نظر اون خواننده محترم كه گفته بود خوبه غير منتظره باشيم كاملا موافقم و دوست دارم كه غير منتظره باشم و دنيا برام غير منتظره باشه ولي چه كنم كه با اين ذهن پيشرو خودم كه مثل يه درخت تمام حوادث آينده رو در تمام حالات ممكن تصور مي كنه كلمه غير منتظره برام معني نداره. 11:32
|