Monday, December 19, 2005

٭
به نظر من دو تا چيز كاملا مأيوس كننده هستند:
1-مي بيني كه كسي دوستت داره ولي تو نه، وقتي كه بهش محل نگذاشتي بلافاصله مي ره كه يكي ديگه رو دوست داشته باشه...
2-مي بيني كه كسي يكي رو دوست داره ولي اون نه، وقتي كه بهش محل نگذاشت بلافاصله مياد كه تو رو دوست داشته باشه ...
همه اينا يه معني مي دن كه اون هيچ فرقي براش نمي كنه كه طرف مقابلش كي باشه...


........................................................................................

Monday, December 12, 2005

٭
وقتي كه كتاب غرور و تعصب رو تموم كردم رفتم توي اينترنت trailer سريالش رو ديدم... واي كه چقدر دلم مي خواست ببينمش مخصوصا كه نقش دارسي رو هم Colin Firth بازي مي كرد، برا همين به آزاده گفتم كه اگه مي تونه فيلمش رو برام گير بياره .. آزاده در جواب گفت كه تقريبا محال كه بشه گيرش آورد، خلاصه خيلي دپرس شدم تا فردا عصرش كه كاملا شانسي از يكي از اين مغازه ها كه CD رايتي مي فروشن تونستم بخرمش...........
واي كه چه حس خوبي داشت....


........................................................................................

Tuesday, December 06, 2005

٭
كتابهاي كافه زير دريا، نان و شراب و غرور و تعصب هم تموم شد.


........................................................................................

Monday, November 21, 2005

٭
ye galiyaa.n yeh chaubaara yahaa.n aana na dubaara...
ab ham to bha'e pardesii ke tera yahaa.n koii nahii.n
ke tera yahaa.n koii nahii.n
le ja ra.ng bira.ngii yaade.n ha.nsne rone kii buniyaade.n
ab ham to bha'e pardesii ke tera yahaa.n koii nahii.n
ke tera yahaa.n koii nahii.n


........................................................................................

Tuesday, November 15, 2005

٭
تا حالا شده كه از دست خودتون لجتون بگيره و بخواين حال خودتونو بگيرين ولي راهشو بلد نباشين؟؟ من الان از دست خوذم لجم گرفته مي خوام حال خودمو بگيرم ولي بلد نيستم:((


........................................................................................

Sunday, October 16, 2005

٭
امروز توي مترو
وقتي قطار درهاشو باز كرد، مثل هميشه همه مثل ... هجوم بردن تو. اين وسط پاي خانمي له شد و اين بود شروع ماجرا- شروع كرد به ناسزا گفتن و ... كه چند تا هم شروع كردن به جواب دادن و مسخره كردن و ... انگار كه توي سرويس يه مدرسه راهنمايي بودي.

واقعا كه مردم ما مي خوان پيشرفت هم بكنن...

حالا كه دارم اين رو مي نويسم يه دعواي لفظي هم بين مدير و يكي از همكارا در گرفته...


........................................................................................

Saturday, October 15, 2005

٭
ديروز كتاب شبح اپرا رو تموم كردم... اين همه بالا و پايين و اتفاق هاي عجيب غريب و آدم هاي خارق العاده و ... آخرش عينهو فيلم هاي هندي و سريالهاي ايراني زرتي همه چي به خوبي و خوشي تموم شد!!! آدم بده(شبح) مُرد، آدم خوبها خوشبخت شدن...


........................................................................................

Tuesday, October 11, 2005

٭
بعضي وقتها مسووليتهاي عجيب غريبي رو نسبت به بعضي از افراد روي دوشم احساس مي كنم.نمي دونم چرا؟! احساس مي كنم كه بايد به فلان كسك در بهمان مورد كمك كنم يا راهنماييش كنم يا ... كه بعدا مي فهمم هيچ لزومي براي انجام چنان كارهايي وجود نداشته...
اينه كه بعد از هر بار رويداد چنين اتفاقاتي تا يك مدت نسبت به اطرافيان بي تفاوت مي شم بعدش روز از نو روزي از نو. (عبرت بي عبرت)

بايد در روزهاي آينده بشينم New Resolution هاي زندگيم رو تنظيم كنم.


........................................................................................

Sunday, October 09, 2005

٭
با تشكر از خداوند بزرگ، اعتماد به نفس هم برگشت ;)


٭
از قديم الايام گفتن كه "خر ما از كره گي دم نداشت" اين دفعه هم نوبت به ما كه رسيد آسمون تپيد!!!!


........................................................................................

Wednesday, October 05, 2005

٭
نمي دونم چرا ديروز كه سارا رو توي مترو ديدم بدجوري اعتماد به نفسم رو از دست دادم...فعلا در تلاش باز گردوندن اونم-اعتماد به نفس رو مي گم


٭
واقعا دارم به خودم ايمان ميارم كه سقم سياه است...مي ترسم درباره آدمها و چيزاي دور و برم مثبت فكر كنم چون ...اووووووو از من بترسين(خودمو بيشتر مي گم (;)


........................................................................................

Saturday, October 01, 2005

٭
امروز از بهترين روزهاي عمرم بوده!!!

ديگه حالم از اين همه خودخواهي و بي تفاوتي و بي غيرتي به هم مي خوره. بايد اين ديار رو رها كرد و رفت....

دنبال يه جاي بهترم....


........................................................................................

Saturday, September 10, 2005

٭
جلوی من راه نرو، ممكن است نتوانم پيرو باشم. پشت سرم راه نرو، شايد نتوانم رهبر باشم. كنار من راه برو و دوست من باش.
آلبرت كامو


........................................................................................

Wednesday, September 07, 2005

٭
تاكسي هاي غم زده
راننده تاكسي هاي غم زده
نتيجه مي دهد مسافران غم زده
ديروز سوار هر تاكسي شدم رانندش داريوش گذاشته بود. راننده آخري كه باهاش همنوايي هم مي كرد...


٭
بدين وسيله تو را به مقام.. به مقام...
هلن كلر بينا منصوب مي نمايم.


........................................................................................

Saturday, September 03, 2005

٭
اگه اين همكار محترم فكر مي كنه كه مي تونه با اين حرفهاش ما رو عصبي كنه كور خونده... اينقدر جواب خوش مزگي هاي يخش رو نمي ديم كه خودش خسته شه.


٭
امروز توي تاكسي آقاهه براي كرايه مسير 150 تومني دو تا پونصدي به آقاي راننده داد؟!!!! هر چي فكر مي كنم علتش رو نمي فهمم


........................................................................................

Thursday, August 18, 2005

٭
بازگشته

امید جانم ز سفر باز آمد
شکر دهانم ز سفر باز آمد

عزیز آنکه بی خبر به ناگهان رود سفر
چو ندارد دیگر دلبندی به لبش ننشیند لبخندی

چو غنچه سپیده دم شکفته شد لبم ز هم
چو شنیدم یارم باز آمد ز سقر غمخوارم باز آمد

همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر
همچنان، که عاقبت پس از همه شب بدمد سحر
ناگهان نگار من چونان مه نو آمد از سفر
من هم؛ پس از آن دوری، بعد از؛ غم مهجوری
یک شاخه گل بردم به برش، یک شاخه گل بردم به برش

دیدم که نگار من سرخوش زکنار من
بگذشت و به بر یار دگرش، بگذشت و به بر یار دگرش

وای از آن گلی که دست من بود
خموش و یک جهان سخن بود، خموش و یک جهان سخن بود

گل که شهره شد به بی وفایی ز دیدن چنین جدایی
ز غصه پاره پیرهن بود...


........................................................................................

Wednesday, August 17, 2005

٭
love is... damn, I forgot


........................................................................................

Tuesday, August 16, 2005

٭
اينجا ما دو تا بلبل كوچيك و ناز داريم اينقدر ناز كه همه هر وقت نگاهمون بهشون ميوفته لبخند مي زنيم همه نشستيم منتظر ببينيم عاقبت اين دو تا بلبل ناز و ظريف به كجا كشيده مي شه


........................................................................................

Monday, August 15, 2005

٭
فكر مي كردم كه توي انسانها فقط عقب افتاده ذهني داريم ولي طي هفته گذشته به اين مطلب رسيدم كه در حيوانات هم عقب افتاده ذهني وجود دارد:
يه گربه هه هست كه شايد تا به حال 10 دفعه توي حياط پشتي خونه ما گير افتاده و شب تا صبح ناله كرده، هي از اونجا بيرونش كردن ولي باز هم برگشته سر جاي اولش.


........................................................................................

Saturday, August 13, 2005

٭
mai.n ek javaan laDaka tuu ek hasiin laDakii
yeh dil machal gaya to mera kusuur kya hai
rakhana tha dil pe kaabuu ye husn to hai jaaduu
jaaduu ye chal gayaa to meraa kusuur kyaa hai


........................................................................................

Monday, August 08, 2005

٭
ديشب همچين زده بود به سرم كه اگه طبقه آخر ساختمون زندگي مي كرديم حتما يه امتحاني براي پريدن پايين مي كردم:
حالم افتضاح بد بود
تلويزيون صداش تا آسمون رفته بود
گربه بدبختي كه تو حياط گير افتاده بود به يقيين مي شد گفت كه ضجه مي كرد
و از همه مهمتر اينكه كسي توجهي به حال خراب من نمي كرد تا اينكه خودم بهشون اين مسئله رو فهموندم.
حالا كه فكرش رو مي كنم مي بينم كه ديشب اوضاع بي ريخت بود ولي تا اون حد كه من اون موقع تصور مي كردم.

در آخر هم بايد بگم كه با نظر اون خواننده محترم كه گفته بود خوبه غير منتظره باشيم كاملا موافقم و دوست دارم كه غير منتظره باشم و دنيا برام غير منتظره باشه ولي چه كنم كه با اين ذهن پيشرو خودم كه مثل يه درخت تمام حوادث آينده رو در تمام حالات ممكن تصور مي كنه كلمه غير منتظره برام معني نداره.


........................................................................................

Monday, July 25, 2005

٭
چند گفته:

بي‌ثمرترين روزها، روزي است كه نخنديده باشيم.

كسي كه دوبار از روي يك سنگ بلغزد، شايسته است كه هر دو پايش بشكند.

رمز موفقيت را نمي‌دانم ولي رمز شكست و ناكامي، سعي در راضي نگهداشتن همگان است .

پايان ترسناك، بهتر از ترس بي‌پايان است .

مرد بزرگ دير وعده مي‌دهد ولي زود انجام مي‌دهد .

وقتي چيزي را ايده‌آل مي‌پنداريد، فرصت بهبود آنرا از دست مي‌دهيد .

كسي كه به اميد شانس نشسته باشد، سالها قبل مرده است .

اگر به آينده خود نينديشيد، يقينا" آينده‌اي هم نخواهيد داشت .

اگر جلوي اشتباهات خود را نگيريد، آنها جلوي شما را خواهند گرفت .

اينكه ما گمان مي‌كنيم بعضي چيزها محال است، بيشتر براي آن است كه براي خود عذري آورده باشيم .

برنده شدن در بازي آنقدر مهم نيست كه نفس بازي كردن اهميت دارد .

اكثر مشكلات مي‌توانند اهرمهايي باشند كه شما را به موفقيت مي‌رسانند.


........................................................................................

Friday, January 21, 2005

٭
امروز آخرین امتحان دوره لیسانسم رو دادم
تموم شد
احساسم...


........................................................................................

Home