Monday, May 31, 2004

٭
یادش بخیر رفته بودیم قاشق زنی، کاسه های استیل دستمون که با قاشق روی اون می زدیم و چادرهیای رنگ و وارنگ رو سرمون تا شناخته نشیم.
در خونه یکی از همسایه ها رو زدیم،
پرسید: کیه؟
فاطمه داد زد : منم فاطمه!!
آخ که چقدر خیط شدیم!!!
ولی همسایه با مرام تر از این حرفها بود به روی ما نیاورد و ظرفهامونو پر از آجیل و شکلات کرد...


........................................................................................

Home